نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





خوب دیگه وقتش بگم

تابستونم ...

        داره...

             تموم...

                   میشه...

                          من که ...

                                   ولی ...

                                  امیدوارم...

                               عکسهای ...

                           شما...

                    تو...

           پاییز....

*&* 2 نفره *&*


[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 18:50 | |







از

من

به

تو

از تو / به هر که دوست داری

هیچگاه (وقف) بی وقفه های دیگری

مباش که اشتباه تعبیر می شوی &...


[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 18:44 | |








[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 15:21 | |







نبود 16ماه دیگه 


[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 19:0 | |







عشق و محبت را از این دختربچه باید یاد گرفت

 

همسرم با صدای بلندی کفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟

روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم.

تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود.

ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت.

آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود.

گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟

فقط بخاطر بابا عزیزم. آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت:

 

باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید…. آوا مکث کرد.

بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم میدی؟

دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم، قول میدم. بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم.

ناگهان مضطرب شدم. گفتم، آوا، عزیزم، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی.
بابا از اینجور پولها نداره. باشه؟

نه بابا. من هیچ چیز گران قیمتی نمی خوام.

و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو فرو داد.

در سکوت از دست همسرم و مادرم که بچه رو وادار به خوردن چیزی که دوست نداشت کرده بودن
عصبانی بودم.

وقتی غذا تمام شد آوا نزد من آمد. انتظار در چشمانش موج میزد.

همه ما به او توجه کرده بودیم. آوا گفت، من می خوام سرمو تیغ بندازم. همین یکشنبه.

تقاضای او همین بود.

همسرم جیغ زد و گفت: وحشتناکه. یک دختر بچه سرشو تیغ بندازه؟ غیرممکنه. نه در خانواده ما. و مادرم با صدای گوشخراشش گفت، فرهنگ ما با این برنامه های تلویزیونی داره کاملا نابود میشه.
گفتم، آوا، عزیزم، چرا یک چیز دیگه نمی خوای؟ ما از دیدن سر تیغ خورده تو غمگین می شیم.
خواهش می کنم، عزیزم، چرا سعی نمی کنی احساس ما رو بفهمی؟

سعی کردم از او خواهش کنم. آوا گفت، بابا، دیدی که خوردن اون شیربرنج چقدر برای من سخت بود؟

آوا اشک می ریخت. و شما بمن قول دادی تا هرچی می خوام بهم بدی. حالا می خوای بزنی زیر قولت؟

حالا نوبت من بود تا خودم رو نشون بدم. گفتم: مرده و قولش.

مادر و همسرم با هم فریاد زدن که، مگر دیوانه شدی؟

آوا، آرزوی تو برآورده میشه.

آوا با سر تراشیده شده صورتی گرد و چشمهای درشت زیبائی پیدا کرده بود .

صبح روز دوشنبه آوا رو به مدرسه بردم. دیدن دختر من با موی تراشیده در میون بقیه شاگردها تماشائی بود. آوا بسوی من برگشت و برایم دست تکان داد. من هم دستی تکان دادم و لبخند زدم.

در همین لحظه پسری از یک اتومبیل بیرون آمد و با صدای بلند آوا را صدا کرد و گفت، آوا، صبر کن تا من بیام.

چیزی که باعث حیرت من شد دیدن سر بدون موی آن پسر بود. با خودم فکر کردم، پس موضوع اینه.

خانمی که از آن اتومبیل بیرون آمده بود بدون آنکه خودش رو معرفی کنه گفت، دختر شما، آوا، واقعا
فوق العاده ست. و در ادامه گفت، پسری که داره با دختر شما میره پسر منه.
اون سرطان خون داره. زن مکث کرد تا صدای هق هق خودش رو خفه کنه. در تمام ماه گذشته هریش نتونست به مدرسه بیاد. بر اثر عوارض جانبی شیمی درمانی تمام موهاشو از دست داده.
نمی خواست به مدرسه برگرده. آخه می ترسید هم کلاسی هاش بدون اینکه قصدی داشته باشن
مسخره ش کنن .

آوا هفته پیش اون رو دید و بهش قول داد که ترتیب مسئله اذیت کردن بچه ها رو بده. اما، حتی فکرشو هم
نمی کردم که اون موهای زیباشو فدای پسر من کنه .

آقا، شما و همسرتون از بنده های محبوب خداوند هستین که دختری با چنین روح بزرگی دارین.

سر جام خشک شده بودم. و… شروع کردم به گریستن. فرشته کوچولوی من، تو بمن درس دادی که فهمیدم عشق واقعی یعنی چی؟

خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی نیستن که آنجور که می خوان زندگی می کنن. آنها کسانی هستن که خواسته های خودشون رو بخاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر میدن.


[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 15:14 | |







پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند . .
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت آسیب دیدگی یا شکستگی نداشته باشه "
پیرمرد غمگین شد، گفت خیلی عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست .
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند :
او گفت : همسرم در خانه سالمندان است. هر روز صبح من به آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. امروز به حد كافی دیر شده نمی خواهم تاخیر من بیشتر شود !
یكی از پرستاران به او گفت : خودمان به او خبر می دهیم تا منتظرت نماند .
پیرمرد با اندوه ! گفت : خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد . چیزی را متوجه نخواهد شد ! او حتی مرا هم نمی شناسد !
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است !


[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 15:20 | |







همدرد من غصه نخور زندگی جزر و مد داره دنیا یه عالمه خوب و بد داره

همدرد من غصه نخور همه که دشمن نمیشن همه که پر ترک مثل تو و من نمیشن

همدرد من  غصه نخور مثل ماها فراونه خیلی کم پیدا میشه کسی رو حرفش بمونه

همدرد من غصه نخور گریه پناه ادماست تر و تازه موندن گل مال اشک شبنماست

همدرد من غصه نخور زندگی بی غم نمیشه اونیکه غصه نداشته باشه ادم نمیشه

همدرد من غصه نخور خیلی ها تنهان مثل تو خیلی ها با زخمهای زندگی اشنان مثل تو

همدرد من  غصه نخور زندگی خوب داره واسش خدا رو شدیدی شاید فردامون باشه بهشت

همدرد من غصه نخور دنیا رو بسپار به خدا هردومون دعا کنیم تو هم جدا من هم جدا

لیلللللللللللللللللللللللللللللا

 

 


[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 16:39 | |







ایـن روزهـا،

بـا تـو،

بـه وسـعـت تـمـام نـداشـتـه هـایـم،

حـرف دارم…

امـا مـجـالـی نـیـسـت تـا بـنـشـیـنـی بـه پـای ایـن هـمـه حـرف،

دلـم تـنـگ اسـت،

فـقـط بـرای حـرف زدن بـا تـو…

دیـگـر نـمـیـدانـم چـه کـنـم، یـا چـه بـگـویـم…



خـسـتـه ام،

کـمـی هـم بـیـشـتـر… فـراتـر از تـصـورت…

سـخـت اسـت بـرایـم تـوصـیـفـش…

تـا بـه حـال نـمـیـدانـم،

دیـده ای درمـانـدگـی و بـی قـراری هـای من را یـا نـه…؟

بـغـض فـرو خـورده در گـلـویـم

بـهـانـه گـیـری هـای دل بـی قـرارم

و یـا…غـم نـهـفـتـه در نـگـاهـم،…

کـه بـه خـدا قـسـم،

هـیـچ یـک از ایـن هـا، دیـدن نـدارد…

باهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم . . .

کنــارت هستند ؛ تا کـــی !؟تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند …از پیشــت میروند یک روز ؛ کدام روز ؟

!وقتی کســی

جایت آمد …

دوستت دارند ؛ تا چه موقع !؟تا موقعی که کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنـند ….میگویــند :

عاشــقت

هســتند برای همیشه نه ……فقط تا وقتی که نوبت بــــــازی با تو تمام بشود !و این است بازی باهــم بودن..

بیــــا

باید امشب جور دیگر نگریست

جور دیگر گونه ای دیگر گریست

و حالا من به آرامش خواهم رسید

اما بدون تو آرامشی که دیگران آن را به این نام میخوانند

اما من آن را فلاکتی میخوانم و بس

اینجا شادی برای من معنا ندارد

هنوز سردرگمم که آیا تورا فراموش کنم یا نه

آیا به امید روزی بنشینم که تو مرا میبینی یا نه

اینجا فقط تنهایی و غم و انتظار معنا دارد

تاریک است و بی روح

حتی پرنده ای در آن پر نمیزد

حتی صدای خنده ی کودکی شنیده نمی شود

فقط صدای ناله ی من گاه گاه بلند می شود

که تو را می خواند...!



 


[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 18:22 | |







شاید! شعر همین است که من عاشق تو باشم و تو! با هر کی می خواهی ...


[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 18:1 | |







تیک تیک ثانیه ها در گوش دقایق می خوانند و...

دقایق برای ساعتها نجوا می کنند....

ساعتها، روزها را به بازی می گیرند و....

روزها ،ماه ها را و ....

ماه ها..... سالها را

واین چنین می شود که ایام می گذرد

ومن روزهای بی قراری و دلتنگی و تنهاییم را

باهزار روایت بی الفبا از حضور تو ترسیم می کنم و...

می گویم:.

.

.

انگار همین دیروز بود


[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 17:57 | |








شاید آرام تــر می شدم
فقــط و فقـــط…
اگر می فهمیدی ،
حرفهایم به همین راحتــــی که می خوانی
نوشته نشده اند !!!



[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 17:56 | |







در صدا کردن نام تو
یک “کجایی” پنهان است
یک “کاش می بودی”
یک “کاش باشی” !
.
.
.
هیچوقت قلبت رو هیزم عشقت نکن …
.
.
.
ببین با من چی کار کردی ، ببین دیگه نمیخندم
تو برمیگردی با گریه ، دوباره ، شرط میبندم !
.
.
.
آتش حرفهایت را با خون جگر خاموش میکنم …
.

سایر اس ام اس ها در ادامه مطلب…

 

.
.
دو ابر که عاشق یکدیگر می شوند ، بغض می کنند و یکدیگر را در آغوش می کشند اما نمی دانند این وصال نابودشان می کند .
.
.
.
کاش میشد مثل یک “در” به رفتن و آمدن آدمها عادت کنیم …
.
.
.
یه وقتایی هست که هی بیدار میمونی با خودت میگی :
الانه که زنگ بزنه
الانه که اس بده
الانه که …
و همین روال ادامه پیدا میکنه تا زمانیکه باورت میشه واقعا رفته …
.
.
.
گاهی بی هوا دلم هوایت را می کند …
هوای تو ؛ تویی که هیچوقت هوایم را نداشتی …
.
.
.
انتظار را از کوچه های بن بست بیاموز که دلخوش به تماشای هیچ رهگذری نیستند !
چشم به راه آمدن کسی می نشینند که اگر بیاید ، ماندنیست …
.
.
.
گفت دیوانه وار دوستت دارم !
ولی من چه ساده بودم که نفهمیدم به دیوانه اعتباری نیست …
.
.
.
می روم ولی چمدانم را نمی برم …
سنگین است روزهایی که بی تو زندگی کرده ام !
.
.
.

به سادگی رفـت ؛ نــه اینکه دوستم نداشت !
نـــــــــه ، فهمید خیییییییلی دوستش دارم !
.
.
.
گاهی یه جور غمی تو دلته که هرچی می گردی دلیلشو پیدا نمیکنی !
این جور غم ها بیشتر از ناراحتی ، آدمو کلافه می کنه !
.
.
.

”سـرد اسـت و مـن تـنهایـم “
چـه جمـلـه ای !
پــــُر از کـلیـشه …
پـــُـر از تـهـوع …
جـای ِ گـرمی نـشستـه ای و می خـوانـی :
” ســرد اسـت “…
یـخ نمـی کنـی …
حـس نـمی کنـی …
کـه مـن بـرای ِ نـوشتـن ِ همیـن دو کلمـه
چـه سرمایـی را گـذرانـدم …
.
.
.
غمگینم …
وقتی همه ی جفت ها تنهاییَم را به رخم میکشند ،
حتی جوراب هایم …
.
.
.
گفتی بازی برد و باخت دارد …
ولی زبانم بند آمد بگویم که من بازی نکردم ؛ من با تو زندگی کردم !
.
.
.
دوست دارم برم جایی که :
نه آسمونش
نه صدای مردمونش
نه غمش
نه جنب و جوشش
نه گلای گل فروشش
مثل اینجا آهنی نیست !
.
.
.
همیشه یه نفر هست که باش درد دل کنی ؛
ولی وای به روزی که همون یه نفر بشه درد دلت !
.
.
.
بدبیاری مال وقتیه که بد ” بی یاری ” !
.
.
.
به حساب خیالبافی ام نگذار …
اما ستاره ای دارم در تیره ترین شبها !
فقط خواستم بدانی که می شود دل خوش کرد به چراغهای کوچک یک هواپیما …
.
.
.
چه قدر خوبه یه نفر باشه که وقتی بش فکر می کنی یادت بره اتاقت چه قدر سرده !
.
.
www.Lafzan.com
.
.
لبخند بد نیست ؛ خنده خوبه ؛
قهقهه عالیه ؛ حتی گریه هم خوبه و آرومت می کنه ؛
اما . . . . لعنت به بغض !
.
.
.
غمگینم مانندِ عکس اعلامیه ی ترحیم ، که لبخندش دیگران را می گریاند !
.
.
.

(اس ام اس دلشکسته)
امــروز روز خــوبــی بــود!
هیــچ صفــری
اضــافــه نشــد،
بــه هــزار غمــی کــه داشتیــم . . .
.
.
.
غم ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭼﺸﻢ ﺭﺍ ﺧﯿﺲ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻨﺪ ، ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻣﯿﺮﺳﻨﺪ …
.
.
.
داغونی ام از آنجا شروع شد که فهمیدم …
از میان این همه “بود”
من در آرزوی یکی ام که ” نبود ”
.
.
.
دلم می گیرد وقتی می بینم او هست … من هم هستم … اما “قسمت” نیست !
.
.
.
دوس دارم یه اطلاعیه پشتم بچسبونم و روش بنویسم :
“تا اطلاع ثانوی خسته ام”
.
.
.
من شکستن نمیدانم ولی هرکس از کنارم گذشت شکستن را خوب بلد بود ؛
دلم را ، عهدش را ، غرورم را ، کمرم را …
دلم را با نگاه سردش و کمرم را با رفتنش !
.
.
.
خیلی خسته ام …
خسته تر از آنکه بخواهم راجع بهت فکر کنم ، که بودنت را آرزو کنم یا رفتنت را توجیه …
.
.
.
تازه فهمیدم منم دروغ گویه خوبیم
دلم پر از غمه ! حالم اصلا خوب نیست
اما هرکی بهم میگه :امروز چه طوری؟
بهش لبخند میزنم میگم :خــــــــــــــوب …
.
.
.
این روز ها روح و روانم به شدت افسرده است !
غم دوریت از یک سو ، غم نداشتنت از سوی دیگر . . .
اما دلیل آشفتگیم فرای این ماجرا هاست !
ترس از دل دادگیت به دیگری مرا پریشان کرده !
.
.
www.Lafzan.com
.
.
جاده‌ها
جایی اگر برای رفتن داشتند
غربت با پوشیدن کفش‌هایت آغاز نمی‌شد
.
.
.
کــــاش بـرایــم کمـی حرفــــــــ مـی زدی!
ایـن روزهـا دلـــم صـدای تـــو را کـم دارد…
صــدای پـــای بهــــار شنیــده مـی شـــود امـا دل مـن بهـاری جـداگـانـه مـی خـواهد!
.
.
.

(اس ام اس غمگین)
بــارانــی مــورب
در نیــمروزی آفتــابــی…
هیــچ اتفــاقی نیــفتــاده اســت
تنــها تــو رفتــه ای
امــا مــن
قســم مــی خــورم کــه ایــن بــاران
بــارانــی معــمولی نیســت
حتمــا جــایــی دور
دریــایــی را بــه بــاد داده انــد…
.
.
.
کــور بــودم کــاش،
تــا تــو نــزدیــک مــی‌آمــدی و
دستــم را مــی‌گــرفتــی!
نــه مثــل حــالا
کــه چشــم، تنهــا
جــای خــالــی‌ات را مــی‌بینــد . . .
.
.
.
خیلی بده احساس کنی مثل شمعی !
فقط وقتی برق رفت می آیند سراغت و بعد با یک فوت خاموشت میکنند …
.
.
.
برای قرصهایم لالایی می خوانم
تا به خواب روند و فراموش نکنند که،
خواب آورند نه یاد آور …
.
.
.
درد بزرگی است برای کسی که متوجه نبودنت نیست ، پَرپَر شوی …
.
.
.
چقدر سخته دلتو بشکونن
غرورتو بشکونن
قولاشونو بشکونن
و تو بخوای حداقل بغضتو سالم نگه داری اما نتونی …
.
.
www.Lafzan.com
.
.
شکستن دل، … به شکستن استخوان دنده می‌ماند؛
از بیرون همه‌ چیز رو به‌ راه است، اما ،
هر نفس،… درد ا‌ست که می‌کشی
و من … چه درد می کشم …
.
.
.
گاهی فقط بوی یک عطر ، یک تشابه اسم !
برای چند لحظه …
باعث میشه دقیقاً احساس کنی ،که قلبت داره از تو سینه ات کنده میشه …
.
.
.
خیالت راحت ، دیگر اشکی نیست که به بالینت بریزد و احساس را شکوفا کند
تنها بغضیست که فرو رفتنش حسرت در چشمانم می تازد . . .
.
.
.
این که می نویسم
نامه نیست خیال است
کاش به انتهای سطرها که می رسم
تو لااقل خیال نباشی
بیایی!
.
.
.
انـدوه که از حــد بگــذرد جایش را می‌دهد به یک بی‌‌اعتنایی مـزمـن !
دیـــگـر مـهـم نـیـســت : بــــــــــودن یا نـبـــــــــودن ؛ دوست داشـتــن یا نـداشـتـــن
آنـچه اهـمـیـت دارد کــــشــــداری رخـوتـنـاک حسی است که،
دیگر تـو را به واکـنـش نمی‌کـشانــــد !
در آن لحظه فـقـط در سکوت غـرق می شـوی و نـگـاه می‌کـنی و نـگــــــــــاه . . .

.
.
.
زندگــــــــــــی ِ من …
قصهء رقـــــاصـــه ایست …
که شباهنگام …
در غلظت ِ مه آلود ِ بندری …
پا برهنـــــــــه ….
فلامینـــــکو می رقصد…
.
.
.
چه فرقی دارد
پُشت میله ها باشی
یا در خیابانهای شهر در حال قدم زدن
وقتی که آرزوهایت
در حبس باشند
.
.
.
بعضی حرف ها را نباید زد
بعضی حرف ها را نباید خورد
بیچاره دل چه می کشد میان این زد و خورد !
.
.
.
شاید برایت عجیب ست این همه آرامشم !
خودمانی بگویم ؛ به آخر که برسی ، دیگر فقط نگاه میکنی . . .

.
.
.
تلخم مثل خنده ای بی حوصله …
.
.
.
دوست دارم برم جایی که :
نه آسمونش
نه صدای مردمونش
نه غمش
نه جنب و جوشش
نه گلای گل فروشش
مثل اینجا آهنی نیست !
.
.
.
نمی آیی ببینی که با رفتنت با تمام زنانگی ام چه مردانه کنار آمده ام …
.
.
.
غمگینم مانندِ عکس اعلامیه ی ترحیم ، که لبخندش دیگران را می گریاند !
.
.
.
قرارمان همان جای همیشگی …
فقط این بار تو هم بیا …
.
.
.
اشک های تلخی که بر گورها می چکند ، حرف هایی هستند که روزگاری باید بر زبان می آمدند …
.
.
گفتی بازی برد و باخت دارد …
ولی زبانم بند آمد بگویم که من بازی نکردم ؛ من با تو زندگی کردم !!!
.
.

www.lafzan.com
.
.
قرار بود تکیه گاه باشی نه اینکه گاهی باشی ، گاهی نباشی !
.
.
.
میدونی تلخ ترین درد چیه ؟
تو بخوای …
اونم بخواد …
ولی دنیا نخواد !
.
.
.
“زخم ها” خوب می شوند اما “خوب شدن” با “مثل روز اول شدن” خیلی فرق داره …
.
.
.
غمگینم … وقتی همه ی جفت ها تنهاییَم را به رخم میکشند ، حتی جوراب هایم …
.
.
.
بعضی حرف ها را نباید زد
بعضی حرف ها را نباید خورد
بیچاره دل چه می کشد میان این زد و خورد !
.
.
.
ای ابر ها نبارید !
من دریا را به پایش ریختم … برنگشت !




[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 15:46 | |







بنده من چرا دگر خدا خدا نمی کنی؟

چرا مرا ز سوز دل دگر صدا نمی کنی؟

ریشه دوانده در دلت غفلت و لذت گناه

محبت تو کم شده به ما وفا نمی کنی؟

مگر خدای دیگری به غیر من گرفته ای

که با من غفور تو دگر صفا نمی کنی؟

مگر ز من چه  دیده ای که این چنین بریده ای

منتظر تو مانده ام چرا نوا نمی کنی؟

چرا مرا ز خانه دلت برون نهاده ای

چرا دل شکسته را خانه ما نمی کنی؟

ز فاطمه به سوی تو سلام می رسد ولی

چرا برای مهدی اش کمی دعا نمی کنی؟

برای ناله های تو دل حسین تنگ شد

چرا به روضه اش دل خویش دوا نمی کنی؟

برات کربلای تو به دستهای زینب است

چرا هوای رفتن کرب وبلا نمی کنی؟


[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 15:44 | |







وای از دست این تنهایی، وای از دست این دل بهانه گیر


وای از دست این لحظه های نفسگیر ،ای خدا بیا و دستهای سردم را بگیر


خسته ام ، باز هم دلم گرفته و دل شکسته ام...


 


[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 15:41 | |







”سـرد اسـت و مـن تـنهایـم “
چـه جمـلـه ای !
پــــُر از کـلیـشه …
پـــُـر از تـهـوع …
جـای ِ گـرمی نـشستـه ای و می خـوانـی :
” ســرد اسـت “…
یـخ نمـی کنـی …
حـس نـمی کنـی …
کـه مـن بـرای ِ نـوشتـن ِ همیـن دو کلمـه
چـه سرمایـی را گـذرانـدم …
.
.
.
به سادگی رفـت
؛ نــه اینکه دوستم نداشت !
نـــــــــه ، فهمید خیییییییلی دوستش دارم !
.
.
.
زندگــــــــــــی ِ من …
قصهء رقـــــاصـــه ایست …
که شباهنگام …
در غلظت ِ مه آلود ِ بندری …
پا برهنـــــــــه ….
فلامینـــــکو می رقصد…
.
.
.
چه فرقی دارد
پُشت میله ها باشی
یا در خیابانهای شهر در حال قدم زدن
وقتی که آرزوهایت
در حبس باشند
.
.
.
بعضی حرف ها را نباید زد
بعضی حرف ها را نباید خورد
بیچاره دل چه می کشد میان این زد و خورد !
.
.
.
شاید برایت عجیب ست این همه آرامشم !
خودمانی بگویم ؛ به آخر که برسی ، دیگر فقط نگاه میکنی . . .
.

سایر دل نوشته های غمگین در ادامــه مطلب


.
.
گاهی یه جور غمی تو دلته که هرچی می گردی دلیلشو پیدا نمیکنی !
این جور غم ها بیشتر از ناراحتی ، آدمو کلافه می کنه !
.
.
.
غمگینم …
وقتی همه ی جفت ها تنهاییَم را به رخم میکشند ،
حتی جوراب هایم …
.
.
.
گفتی بازی برد و باخت دارد …
ولی زبانم بند آمد بگویم که من بازی نکردم ؛ من با تو زندگی کردم !
.
.
.
دوست دارم برم جایی که :
نه آسمونش
نه صدای مردمونش
نه غمش
نه جنب و جوشش
نه گلای گل فروشش
مثل اینجا آهنی نیست !
.
.
.
همیشه یه نفر هست که باش درد دل کنی ؛
ولی وای به روزی که همون یه نفر بشه درد دلت !
.
.
.
بدبیاری مال وقتیه که بد ” بی یاری ” !
.
.
.
به حساب خیالبافی ام نگذار …
اما ستاره ای دارم در تیره ترین شبها !
فقط خواستم بدانی که می شود دل خوش کرد به چراغهای کوچک یک هواپیما …
.
.
.
چه قدر خوبه یه نفر باشه که وقتی بش فکر می کنی یادت بره اتاقت چه قدر سرده !
.
.
www.3ali3.com
.
.
لبخند بد نیست ؛ خنده خوبه ؛
قهقهه عالیه ؛ حتی گریه هم خوبه و آرومت می کنه ؛
اما . . . . لعنت به بغض !
.
.
.
غمگینم مانندِ عکس اعلامیه ی ترحیم ، که لبخندش دیگران را می گریاند !
.
.
.
امــروز روز خــوبــی بــود!
هیــچ صفــری
اضــافــه نشــد،
بــه هــزار غمــی کــه داشتیــم . . .
.
.
.
غم ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭼﺸﻢ ﺭﺍ ﺧﯿﺲ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻨﺪ ، ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻣﯿﺮﺳﻨﺪ …
.
.
.
داغونی ام از آنجا شروع شد که فهمیدم …
از میان این همه “بود”
من در آرزوی یکی ام که ” نبود ”
.
.
.
دلم می گیرد وقتی می بینم او هست … من هم هستم … اما “قسمت” نیست !
.
.
.
دوس دارم یه اطلاعیه پشتم بچسبونم و روش بنویسم :
“تا اطلاع ثانوی خسته ام”
.
.
.
من شکستن نمیدانم ولی هرکس از کنارم گذشت شکستن را خوب بلد بود ؛
دلم را ، عهدش را
، غرورم را ، کمرم را …
دلم را با نگاه سردش و کمرم را با رفتنش !
.
.
.
خیلی خسته ام …
خسته تر از آنکه بخواهم راجع بهت فکر کنم ، که بودنت را آرزو کنم یا رفتنت را توجیه …
.
.
.
تازه فهمیدم منم دروغ گویه خوبیم
دلم پر از غمه ! حالم اصلا خوب نیست
اما هرکی بهم میگه :امروز چه طوری؟
بهش لبخند میزنم میگم :خــــــــــــــوب …
.
.
.
این روز ها روح و روانم به شدت افسرده است !
غم دوریت از یک سو ، غم نداشتنت از سوی دیگر . . .
اما دلیل آشفتگیم فرای این ماجرا هاست !
ترس از دل دادگیت به دیگری مرا پریشان کرده !
.
.
www.3ali3.com
.
.
جاده‌ها
جایی اگر برای رفتن داشتند
غربت با پوشیدن کفش‌هایت آغاز نمی‌شد
.
.
.
کــــاش بـرایــم کمـی حرفــــــــ مـی زدی!
ایـن روزهـا دلـــم صـدای تـــو را کـم دارد…
صــدای پـــای بهــــار شنیــده مـی شـــود امـا دل مـن بهـاری جـداگـانـه مـی خـواهد!
.
.
.
بــارانــی مــورب
در نیــمروزی آفتــابــی…
هیــچ اتفــاقی نیــفتــاده اســت
تنــها تــو رفتــه ای
امــا مــن
قســم مــی خــورم کــه ایــن بــاران
بــارانــی معــمولی نیســت
حتمــا جــایــی دور
دریــایــی را بــه بــاد داده انــد…
.
.
.
کــور بــودم کــاش،
تــا تــو نــزدیــک مــی‌آمــدی و
دستــم را مــی‌گــرفتــی!
نــه مثــل حــالا
کــه چشــم، تنهــا
جــای خــالــی‌ات را مــی‌بینــد . . .
.
.
.
خیلی بده احساس کنی مثل شمعی !
فقط وقتی برق رفت می آیند سراغت و بعد با یک فوت خاموشت میکنند …
.
.
.
برای قرصهایم لالایی می خوانم
تا به خواب روند و فراموش نکنند که،
خواب آورند نه یاد آور …
.
.
.
درد بزرگی است برای کسی که متوجه نبودنت نیست ، پَرپَر شوی …
.
.
.
چقدر سخته دلتو بشکونن
غرورتو بشکونن
قولاشونو بشکونن
و تو بخوای حداقل بغضتو سالم نگه داری اما نتونی …
.
.
www.3ali3.com
.
.
شکستن دل، … به شکستن استخوان دنده می‌ماند؛
از بیرون همه‌ چیز رو به‌ راه است، اما ،
هر نفس،… درد ا‌ست که می‌کشی
و من … چه درد می کشم …
.
.
.
گاهی فقط بوی یک عطر
، یک تشابه اسم !
برای چند لحظه …
باعث میشه دقیقاً احساس کنی ،که قلبت داره از تو سینه ات کنده میشه …
.
.
.
خیالت راحت ، دیگر اشکی نیست که به بالینت بریزد و احساس را شکوفا کند
تنها بغضیست که فرو رفتنش حسرت در چشمانم می تازد . . .
.
.
.
این که می نویسم
نامه نیست خیال است
کاش به انتهای سطرها که می رسم
تو لااقل خیال نباشی
بیایی!
.
.
.
انـدوه که از حــد بگــذرد جایش را می‌دهد به یک بی‌‌اعتنایی مـزمـن !
دیـــگـر مـهـم نـیـســت : بــــــــــودن یا نـبـــــــــودن ؛ دوست داشـتــن یا نـداشـتـــن
آنـچه اهـمـیـت دارد کــــشــــداری رخـوتـنـاک حسی است که،
دیگر تـو را به واکـنـش نمی‌کـشانــــد !
در آن لحظه فـقـط در سکوت غـرق می شـوی و نـگـاه می‌کـنی و نـگــــــــــاه . . .


[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 15:28 | |







یــــــــک روز
به خودت می آیـــــی
آن روز می فهمـــــی خــــــودت را
به پـــــای کســـی کـــــه هیـــــچ وقــــت
پیـــــشت نبـــــــوده ، پیـــــر کــــردی …
.
.
.

جملات عاشقانه
هر آهنگی که گوش میدهم
به هر زبانی که باشد
بغضم را میشکند …
نمی دانم
بغضم به چند زبان زنده دنیا مسلط است …
.
.
.
آرزوهایم هوایی میشوند …!
به باد میروند …!
دود میشنود …!
حس میکنم معتاد حسرت هایم شده ام…!

.
.
.

اس ام اس عاشقانه جدید را در برنا بخوانید

.
.
.

نمی خواهد مرا «عاق» کنی؛
همین که نگاهت رنجیده باشد؛
دنیای من، جهنم است …!
.
.
.
من مانده ام
و انبوهی از اندوه
و تو بهانه ی چشمانم کمی آرام تر از دیدگانم جدا شو . . .
.
.
.
من از اعدام نمیترسم!
نه از “چوبش” نه از “دارش”
من از پایان بی دیدار میترسـم
.
.
.
من هم مثل همـه ی آدمـهــا /درد/ دارم …
حتـمـاً کـه نـبـایـد جـای ِ زخـم هـایـم را
بـه شمـا نـشان دهم
.
.
.
خیلــــی وقــــتا بهــم میگن :چرا میخنــــدی بگو ما هــــم بخنـــدیم…
اما هرگــــز نگفتــن:چرا غصــــه میخوری بگـــو ماهــم بخــوریم…
.
.
.

دلم گرفت از آسمون، هم از زمین هم از زمون
تو زندگیم چقدر غمه، دلم گرفته از همه
ای روزگار لعنتی، تلخه بهت هر چی بگم
من به زمین و آسمون دست رفاقت نمی دم
.
.
.

متن عاشقانه
راستش را بخواهی از موقعی که رفتی هیچ چیز تغییر نکرده است …
من هنوز قهوه میخورم سیگار میکشم پیاده میرم …
هستم؛ اما تلخ تر بیشتر تنهاتر
.
.
.
بازم جمعه و بازم دل تنگ …
خدایا کاش جمعه رو از زندگی من برداری …
این صبح های خالی و این ظهر های ساکت و غروبهای دلتنگش رو …
چه فرقی داره واسه من اگه یه روز از روزای بی حاصلم کم بشه …
زمزمه های امروزم رو اینجا به یادگار می ذارم شاید هفته بعد من شش روز باشه . . .
.
.
.

اس ام اس عاشقانه غمگین
امشب از اون شبهاست که من، دوباره دیوونه بشم
تو مستی و بی خبری اسیر میخونه بشم
امشب از اون شبهاست که من، دلم می خواد داد بزنم
تو شهر این غریبه ها دردم رو فریاد بزنم
.
.
.
من همونم که همیشه
غم و غصه ام بیشماره
اونیکه تنها ترینه
حتی سایه ام نداره
این منم که خوبیامو
کسی هرگز نشناخته
اونکه در راه رفاقت
همه ی هستیشو باخته

 

.
.
.

میتوانم شــــاد باشم ،
راحـــت است . . !
کافیست چشمانم را ببندم و به خیـــال بروم . . .
.
.
.
ســراب شد تمام آن آرزوهایــی که برای تو داشتم،
برای خـــودم . . .
کاش نباشد آرزویی که رنگ بالفعل به خود نمی گیرد
.
.
.

اس ام اس غمگین را در برنا بخوانید

.
.
.

گاهی اوقات دلم میخواهد خرمایی بخورم و برای خود فاتحه ای بفرستم ؛
شادیش ارزانی کسانی که رفتنم را لحظه شماری میکردند !
.
.
.
برای مُردن لازم نیست عزرا‍‍ئیل بیاید
همیــــن که تو نیایی کافـــیست . . .
.
.
.
چـــه شباهـــت عجیبـــی بیـــن ماســـت …
مـــن ” دل شکستـــه ام”
و تـــو “دل ” شکستـــه ای …
.
.
.
صدای زندگی را میشنوم…
همــــــــــــــه جـــــــــــــــــا…
فـــرا می خـــــواند مـــا را…
تـــــــو را!
بـــــرای در آغـــوش کشیـــــدن معــــشوقت…
مـــــرا!
بـــــــرای در آغوش کشیــــدن زانـــــوی غـــــــــم…

.
.
.

”سـرد اسـت و مـن تـنهایـم “
چـه جمـلـه ای !
پــــُر از کـلیـشه …
پـــُـر از تـهـوع …
جـای ِ گـرمی نـشستـه ای و می خـوانـی :
” ســرد اسـت “…
یـخ نمـی کنـی …
حـس نـمی کنـی …
کـه مـن بـرای ِ نـوشتـن ِ همیـن دو کلمـه
چـه سرمایـی را گـذرانـدم …
.
.
.
به سادگی رفـت ؛ نــه اینکه دوستم نداشت !
نـــــــــه ، فهمید خیییییییلی دوستش دارم !
.
.
.
زندگــــــــــــی ِ من …
قصهء رقـــــاصـــه ایست …
که شباهنگام …
در غلظت ِ مه آلود ِ بندری …
پا برهنـــــــــه ….
فلامینـــــکو می رقصد…
.
.
.
چه فرقی دارد
پُشت میله ها باشی
یا در خیابانهای شهر در حال قدم زدن
وقتی که آرزوهایت
در حبس باشند
.
.
.
بعضی حرف ها را نباید زد
بعضی حرف ها را نباید خورد
بیچاره دل چه می کشد میان این زد و خورد !
.
.
.
شاید برایت عجیب ست این همه آرامشم !
خودمانی بگویم ؛ به آخر که برسی ، دیگر فقط نگاه میکنی . . .

.
.
.

گاهی حــــرف ها وزن ندارد …
ریتم ندارد …
آهنگ ندارد …
اما خوب گوش کن …
درد دارند …


[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 15:25 | |







واژه ها حرف ها و کلام ها در گذر زمان میآییند و میـــــــــرونند
اما خاطره خوش باهم بودن هستـــــــ که میماند
افتخاریستـــــــ در کنار شما بودن حتی اگر فراموش شدم …
.
.
.
شنیــده بودم که “خاک سرد است”
ایـــن روزها اما انگار آنقـــدر هوا ســـرد است،
که زنــده زنــده فراموش می کنیــم یکدیگـــر را
.
.
.
فراموش کردنت برایم مثل آب خوردن بود
از همان آب هایی که می پرد توی گلو و سالها سرفه میکنیم
!
.
.
.
هرگز نفهمیدم فراموش کردن درد داشت یا فراموش شدن …
به هر حال دارم فراموش می کنم فراموش شدنم را …
.
.
.
ماههاست فراموشش کرده ام ؛
خاطراتش را هم … !
ولی نمی دانم دستانم چرا هنوز به نوشتن نامش
ذوق میکنند !


[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 15:8 | |







یک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود.

چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی

خریداری کند.


او یک بسته بیسکویت نیز خرید.

او بر روی یک صندلی دسته دار نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد.

در کنار او یک بسته بیسکویت بود و در کنارش مردی نشسته بود و داشت روزنامه می

خواند.

وقتی که او نخستین بیسکویت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم یک

بیسکویت برداشت و خورد. او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت.

پیش خود فکر کرد: «بهتر است ناراحت نشوم ، شاید اشتباه کرده باشد.»




ولی این ماجرا تکرار شد. هر بار که او یک بیسکویت برمی داشت، آن مرد هم همین کار

را می کرد. این کار او را حسابی عصبانی کرده بود ولی نمی خواست واکنش نشان

دهد.


وقتی که تنها یک بیسکویت باقی مانده بود، پیش خود فکر کرد:

«حالا ببینم این مرد بی ادب چه کار خواهد کرد؟»


مرد آخرین بیسکویت را نصف کرد و نصفش را خورد.


این دیگه خیلی پررویی می خواست!


او حسابی عصبانی شده بود.


در این هنگام بلندگوی فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپیماست. آن زن

کتابش را بست، چیزهایش را جمع و جور کرد و با نگاه تندی که به مرد انداخت از آنجا دور

شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت.وقتی داخل هواپیما روی صندلی اش نشست،

دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را داخل ساکش قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب

دید که جعبه بیسکویتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده!



خیلی شرمنده شد!!

از خودش

بدش آمد . . .

یادش رفته بود که

بیسکویتی که خریده بود را داخل ساکش گذاشته بود.



آن مرد بیسکویتهایش را با او تقسیم کرده بود ، بدون آنکه عصبانی و برآشفته شده

باشد


[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 16:10 | |







چقدر دوست داشتم یك نفر از من می پرسید چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟ اما افسوس كه هیچ كس نبود ...همیشه من بودم و من و تنهایی پر از خاطره ... آری با تو هستم! با تویی كه از كنارم گذشتی و حتی یك بار هم نپرسیدی چرا چشمهایم همیشه بارانی است....


[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 15:24 | |







نگاهم کرد پنداشتم دوستم دارد. نگاهم کرد در نگاهش هزاران شوق عشق را خواندم. نگاهم کرد دل به او بستم. نگاهم کرد اما بعدها فهمیدم فقط نگاه میکرد....


[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 15:23 | |







شاعرا گفتند دل شکسته درست شدنی نیست ولی من میخوام براشون ثابت کنم که دل شکسته درست شدنیست حتی اگه قیمتش جونم باشه...


[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 14:33 | |







وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم...


[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 14:21 | |







وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است...


[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 14:19 | |







.

مشکل از تو نبود

از من بود

با کسی حرف میزدم

که سمعک هایش را

پیش دیگری جا گذاشته بود . . .

.


[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 15:47 | |







.

همیشه سکوتم به معنای پیروزی نیست ، گاهی سکوت میکنم تا بفهمی چه بی صدا باختی . . .

.


[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 15:30 | |







مطمئن باش و برو ضربه ات کاری بود ، و چه زشت به من و سادگیم خندیدی ، دل من سخت شکست به تو عشقی پاک که پر از یاد تو بود و به یک قلب یتیم که خیالم می گفت تا ابد مال تو بود ، تو برو و برو تا راحتتر تکه های دل خود را سر هم بند زنم...


[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 15:26 | |







آری این منم ، این منم همان عاشقی که بر تو جان می داد ، و تو کسی هستی که برای رسیدن به خوشبختی به روی جسدهای بی جان غرور انسانها قدم می گذاشتی ولی افسوس ، افسوس  که راه ات برای رسیدن به هدف هایت اشتباه بود ، و افسوس که من برای آدمی مثل تو غرورم را شکستم ، افسوس !...


[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 15:22 | |







نمی بخشمت به خاطر تمام خنده هایی که از صورتم گرفتی ، به خاطر تمام غم هایی که بر صورتم نشاندی ، نمی بخشمت به خاطر دلی که برایم شکستی ، به خاطر احساسی که برایم پر پر کردی ، نمی بخشمت به خاطر زخمی که بر وجودم نشاندی ، به خاطر نمکی که بر زخمم گذاردی.......


[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 15:15 | |








پشت پا خوردم ز هر کَس که گفت یار منه

چون که دیدم روز و شب در پی آزار منه

هرکه دستی از محبت حلقه کرد بر گردنم

دیدم این دست محبت ، حلقه دار منه . . .


[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 15:13 | |







هرچه میخواهم غمت را در دلم پنهان کنم ///

سینه میگوید که من تنگ آمدم . فریاد کن ///

 


[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 15:6 | |







بر آنچه گذشت و آنچه شکست و آنچه نشد و ... حسرت نخور، زندگی اگر آسان بود با گریه آغاز نمی شد


[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 16:35 | |







گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت !
پرسیدند : چه می کنی ؟
پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم !
گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد !
گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی ؟
پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد !


[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 16:32 | |







 
اگر در خواب مي ديدم غم روز جدايي را به دل هرگز نمي دادم خيال اشنايي را...

[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 14:44 | |







تو که با دیگری بودی

چرا با من بازی کردی؟

چرا با شکستن من

تو دلت رو رازی کردی؟

تو خیانت پیشه کردی

دلمو از ریشه کندی

گلای عشق و تو کشتی

به جاشون کینه گذاشتی

تو منو به کی فروختی؟

به یه نامرد حوس باز؟

تو لیاقتت همین بود

که بشی بازیچه اون

رسم عاشقی همین بود

توی سینت پر کین بود

معنی صداقت این بود

جواب عشق من این بود

باشه...!

باشه....!


[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 14:41 | |







قـــلب شـكـسـته ام

 

 

ای سنــــگ دل کاش میدانستی که دوستت دارم / اي مرگــــ بيا که زندگي ما را کشت!

 

 

کاش هرگز به اين دنيا نيامده بودم .

 

و حال که آمده ام کاش زودتر مرگم فرا رسد .

 

آخر چگونه ميتوان در اين دنيا زندگی کرد ؟

دنيايی که در آن آدم ها روزی چندين بار عاشق می شوند .

دنيايی که در آن عشق را تنها در ويترين کتابفروشی ها ميتوان يافت .

دنيايی که در آن محبت و صداقت مرده و جای آنها را بی وفايی و دروغ گرفته .

دنيايی که در آن دروغ عادت ٬ بی وفايی قانون ٬ و دل شکستن سنت است .

دنيايی که در آن عشق را بايد به بها خريد !

 

 

دنيا رو نگه دارين ميخوام پياده شم .

 


[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 14:39 | |







برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو.

برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه.

برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن .

برای عشق جون خودتو بده ولی جون کسی رو نگیر.

برای عشق وصال کن ولی فرار نکن.

برای عشق زندگی کن ولی عاشقونه زندگی کن.

برای عشق بمیر ولی کسی رو نکش .
برای عشق خودت باش ولی خوب باش.



[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 16:32 | |







روزی جوانی از پیری نصیحت خواست.پیر گفت: ای جوان!!

قرآن بخوان قبل از آنکه برایت قرآن بخوانند!نماز بخوان!!!

قبل از آنکه برایت نمازبخوانند!!از تجربه دیگران استفاده کن!!

قبل از آنکه تجربه دیگران شوی!!


[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 16:8 | |








روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید . روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و...
آنجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد: 

امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم  !!!!!v

 



[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 16:6 | |







شیر نری دلباخته‏ی آهوی ماده شد.

شیر نگران معشوق بود و می‏ترسید بوسیله‏ حیوانات دیگر دریده شود.
از دور مواظبش بود…
پس چشم از آهو برنداشت تا یک بار که از دور او را می نگریست،
شیری را دید که به آهو حمله کرد. فوری از جا پرید و جلو آمد.
دید ماده شیری است. چقدر زیبا بود، ...

گردنی مانند مخمل سرخ و بدنی زیبا و طناز داشت.
با خود گفت: حتما گرسنه است. همان جا ایستاد و مجذوب زیبایی ماده شیر شد.
و هرگز ندید و هرگز نفهمید که آهو خورده شد…
نتیجه اخلاقی : هیچ وقت به امید معشوقتون نباشید !! و در دنیا رو سه  چیز حساب نکنید اولی خوشگلی تون دومی معشوقتون و سومی را یادم رفت. اها اینکه تو یاد کسی بمونید وقتی لازمه...


[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 15:57 | |







نگاه پر محبتت و احساس پر شهامتت را می‌پرستم

 

سخت است کنار تو بودن اما دور بودن

 

با تو بودن اما نبودن

 

در سکوتی پر آشوب از تو گفتن و تنهای تنها تو را دیدن

 

کاش چشمانت را پیش از این و در جایی جز این می‌دیدم

 

کاش احساس بی بدیلت را قبل‌ها، خیلی قبل‌ها می‌یافتم

 

کاش «سکوت» اجباری امروز را می‌شکستم

 

کاش تنها تو را داشتم و تنها از تو می‌گفتم

 

سخت است حرف را در دل داشتن و خیره در نگاهت ماندن

 

سخت است با تو بودن اما برای تو نبودن

 

سخت است سایه به سایه قدم‌هایت را دنبال کردن

 

و آخر به ناکجا رسیدن و نرسیدن . . .


[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 16:8 | |



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 13 صفحه بعد