حكايت من،
حكايت كسي است كه عاشق دريا بود، اما قايق نداشت
دلباخته سفر بود، همسفر نداشت
حكايت كسي است كه زجر كشيد، اما ضجه نزد
زخم داشت و نناليد،
گريه كرد، اما اشك نريخت
مثل پرندهاي كه دلش هواي آسمان داشت و در بند صياد گرفتار بود
حكايت من،
حكايت كسي است كه پر از فرياد بود، اما سكوت كرد تا همه صداها را بشنود...
حكايت من،
حكايت دلي است كه پر از اميد و وفاست
خندید .غمش را کسی نفهمید
اماحكايت تو،
حكايت نامهربانيهاست
كه آمدي، دل بردي و عادت دادي و رفتي ...!!!
|