نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





بر آنچه گذشت و آنچه شکست و آنچه نشد و ... حسرت نخور، زندگی اگر آسان بود با گریه آغاز نمی شد


[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 16:35 | |







گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت !
پرسیدند : چه می کنی ؟
پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم !
گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد !
گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی ؟
پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد !


[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 16:32 | |







 
اگر در خواب مي ديدم غم روز جدايي را به دل هرگز نمي دادم خيال اشنايي را...

[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 14:44 | |







تو که با دیگری بودی

چرا با من بازی کردی؟

چرا با شکستن من

تو دلت رو رازی کردی؟

تو خیانت پیشه کردی

دلمو از ریشه کندی

گلای عشق و تو کشتی

به جاشون کینه گذاشتی

تو منو به کی فروختی؟

به یه نامرد حوس باز؟

تو لیاقتت همین بود

که بشی بازیچه اون

رسم عاشقی همین بود

توی سینت پر کین بود

معنی صداقت این بود

جواب عشق من این بود

باشه...!

باشه....!


[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 14:41 | |







قـــلب شـكـسـته ام

 

 

ای سنــــگ دل کاش میدانستی که دوستت دارم / اي مرگــــ بيا که زندگي ما را کشت!

 

 

کاش هرگز به اين دنيا نيامده بودم .

 

و حال که آمده ام کاش زودتر مرگم فرا رسد .

 

آخر چگونه ميتوان در اين دنيا زندگی کرد ؟

دنيايی که در آن آدم ها روزی چندين بار عاشق می شوند .

دنيايی که در آن عشق را تنها در ويترين کتابفروشی ها ميتوان يافت .

دنيايی که در آن محبت و صداقت مرده و جای آنها را بی وفايی و دروغ گرفته .

دنيايی که در آن دروغ عادت ٬ بی وفايی قانون ٬ و دل شکستن سنت است .

دنيايی که در آن عشق را بايد به بها خريد !

 

 

دنيا رو نگه دارين ميخوام پياده شم .

 


[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 14:39 | |







برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو.

برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه.

برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن .

برای عشق جون خودتو بده ولی جون کسی رو نگیر.

برای عشق وصال کن ولی فرار نکن.

برای عشق زندگی کن ولی عاشقونه زندگی کن.

برای عشق بمیر ولی کسی رو نکش .
برای عشق خودت باش ولی خوب باش.



[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 16:32 | |







روزی جوانی از پیری نصیحت خواست.پیر گفت: ای جوان!!

قرآن بخوان قبل از آنکه برایت قرآن بخوانند!نماز بخوان!!!

قبل از آنکه برایت نمازبخوانند!!از تجربه دیگران استفاده کن!!

قبل از آنکه تجربه دیگران شوی!!


[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 16:8 | |








روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید . روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و...
آنجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد: 

امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم  !!!!!v

 



[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 16:6 | |







شیر نری دلباخته‏ی آهوی ماده شد.

شیر نگران معشوق بود و می‏ترسید بوسیله‏ حیوانات دیگر دریده شود.
از دور مواظبش بود…
پس چشم از آهو برنداشت تا یک بار که از دور او را می نگریست،
شیری را دید که به آهو حمله کرد. فوری از جا پرید و جلو آمد.
دید ماده شیری است. چقدر زیبا بود، ...

گردنی مانند مخمل سرخ و بدنی زیبا و طناز داشت.
با خود گفت: حتما گرسنه است. همان جا ایستاد و مجذوب زیبایی ماده شیر شد.
و هرگز ندید و هرگز نفهمید که آهو خورده شد…
نتیجه اخلاقی : هیچ وقت به امید معشوقتون نباشید !! و در دنیا رو سه  چیز حساب نکنید اولی خوشگلی تون دومی معشوقتون و سومی را یادم رفت. اها اینکه تو یاد کسی بمونید وقتی لازمه...


[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 15:57 | |







نگاه پر محبتت و احساس پر شهامتت را می‌پرستم

 

سخت است کنار تو بودن اما دور بودن

 

با تو بودن اما نبودن

 

در سکوتی پر آشوب از تو گفتن و تنهای تنها تو را دیدن

 

کاش چشمانت را پیش از این و در جایی جز این می‌دیدم

 

کاش احساس بی بدیلت را قبل‌ها، خیلی قبل‌ها می‌یافتم

 

کاش «سکوت» اجباری امروز را می‌شکستم

 

کاش تنها تو را داشتم و تنها از تو می‌گفتم

 

سخت است حرف را در دل داشتن و خیره در نگاهت ماندن

 

سخت است با تو بودن اما برای تو نبودن

 

سخت است سایه به سایه قدم‌هایت را دنبال کردن

 

و آخر به ناکجا رسیدن و نرسیدن . . .


[+] نوشته شده توسط علی رب رب در 16:8 | |



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 13 صفحه بعد